اشاره:
دکتر مهدی کوچکزاده نماینده مردم تهران در مجلس را همه به صراحتش
میشناسند، از همان دوره مجلس هفتم، زمانی که با صراحت نظراتش را بیان
میکرد، در ستاد جنگ روانی جریان موسوم به اصلاحطلب هدف قرار گرفت و در
چند شماره با تیتر و عکس یک روزنامههای زنجیرهای مانند شرق تخریب شد.
با
روی کار آمدن دولت احمدینژاد بهعنوان نماینده حامی دولت در مجلس شناخته
شد، این در حالی بود که بارها در کنار حمایتهای خود از اقدامات درست
دولت، انتقادهایش را نیز بیان کرد. در آستانه سالروز حماسه بیست و دوم
خرداد، با وی به گفتوگو نشستیم و روی این بحث متمرکز شدیم که آیا این
ادعا که جریانهای فتنه و یا جریانهای به اصطلاح اصولگرای همراه فتنه این
روزها بیان میکنند که آیا انتخاب احمدینژاد از ابتدا اشتباه بود و این
جریان، یک جریان انحرافی بود، آیا درست است؟ بخش اول این گفتوگوی خواندنی
در ادامه آمده است:
در ادامه مطلب حتما بخوانید
مسألهای که در حال حاضر با آن
مواجه هستیم این است که عدهای تعریف جدیدی از فتنه ارایه میدهند که بر
اساس این تعریف، فتنه اصلی یک جریان بیریشه و بیهویت بوده که با انجام
یکسری کارها قدرت را در دست گرفته و چند سال هم همه را به بازی داده و
اکنون هویت خود را رو کرده و مشخص شده که با چه انگیزهای آمده است. این
صورت مسأله جدیدی از فتنه است که گروهی آن را درست کردهاند و میگویند که
این جریان از ابتدا هم منحرف بوده است. این افراد حتی به تعبیری به رهبر
معظم انقلاب نیز تعریض میکنند که شما که به ما میگفتید بصیرت داشته
باشید، خودتان بصیرت کافی نداشتید و اینها را از ابتدا نشناختید و
ندانستید که از اول با این جریان چگونه باید برخورد کرد و آن را تقویت
کردید.
از سوی دیگر با این تعریف، بدنه
حزبالله که این جریان راه همراهی کرده به و این گفتمان را شاخ و برگ
بخشیده، به بیبصیرتی محکوم است و به او میگویند که از این به بعد تو
نباید حرف بزنی و این یک دفعه هم که دخالت کردی و به حرف ما گوش ندادی،
نتیجهاش این شد. سؤال من از جنابعالی این است که شما تا چه حد این تعریف
را قبول دارید و آیا این جریان از ابتدا منحرف بوده و آیا این جریان در
طول این شش سال به کشور ضربه زده است و آن عدهای که این حرفها را
میزنند، خواستار چه چیز هستند؟
- من اگر بخواهم جواب جامعی در پاسخ به
این پرسش شما بگویم، ابتدا لازم میدانم که تعریف جامعی از ریشهدار و
بیریشه بودن را بیان کنم. ما نباید از این موضوع یک تعریف ارتجاعی کنیم.
کسانی که امروز و از ابتدای به ریاست جمهوری رسیدن آقای احمدینژاد این
بحث را عنوان میکردند که افراد بیسابقه و بیریشه در انقلاب آمدهاند و
کار را در دست گرفتهاند و این به عاقبت خیری منجر نخواهد شد، تعریف خاصی
از ریشهدار بودن دارند و ما نیز تعریف خود را داریم. من برای روشن شدن
تعریف ریشهداری به اصلیترین اصلی که اگر در حکومت نباشد، هیچیک از
ارکان آن مشروعیت نخواهند داشت، ارجاع میدهم و به بیانات رهبر معظم
انقلاب استناد میکنم.
ایشان در خطبههای نماز جمعه 28 آبان
1382 میفرمایند که ما بهعنوان شیعه باید این درس را به یاد داشته باشیم
که عدالت قابل اغماض و قابل معامله نیست و هیچیک از مسائل گوناگون، نه
مصالح فردی و نه مصالح حکومت در کشور اسلامی نمیتواند با عدالت معامله
شود. من متناسب با این جمله از امام(ره) نیز جملهای دارم که میتوانم آن
را نقل کنم. امام(ره) در جایی مضمون صحبتشان این بود که بالاخره باید
حکومت بماند. امیرالمؤمنین به خاطر عدالت این مشکلات را تحمل کرد. همچنین
در جای دیگری در تاریخ 5 شهریور 82 رهبر معظم انقلاب میفرمایند که
مشروعیت من و شما وابسته به مبارزه با فساد و تبعیض و نیز عدالتخواهی است
و این پایه مشروعیت ماست. در حال حاضر درباره مشروعیت حرفهای زیادی زده
میشود و بنده هم از این حرفها بلدم اما حقیقت قضیه این است که اگر ما به
دنبال عدالت نباشیم، حقیقتاً من که اینجا نشستهام وجودم نامشروع خواهد
بود. یعنی هرچه اختیار دارم و هرچه تصرف کنم، تصرف نامشروع بوده و دیگران
هم همینطور هستند. روند کار نباید به سمت تنعم روزافزون مسؤولان و تظاهر
به این معنا باشد و این غلط است.
با توجه به این دو مطلب میتوانیم
ریشهدار بودن را تعریف کنیم. من میخواهم بگویم که اصلا ریشه این انقلاب
در خون جوانانی است که از کوچههای جنوب شهر تهران بیهیچ نام و نشان و
هیچگونه وابستگی به خاندانهای بزرگ به تعبیر آقایان، برخاستند. امام(ره)
در جایی خطاب میکنند "این جنوب شهریها که شما اکنون آنها را به این نام
میخوانید والا یک موی این کوخنشینها به همه شما کاخنشینها میارزد"،
ریشه و اصل انقلاب در دل جوانانی است که هیچ نام و نشانی در دورهها و
سلطنهها و... نداشتند. این تعریف ریشهدار و ریشهدار بودن است. کسانی که
همه هستیشان را در راه برقراری عدالت فدا میکنند که البته این تنها در
حکومت اسلامی محقق خواهد بود وگرنه چیز ابتری خواهد ماند. این موضوع در
ظاهر ممکن است رفاهی را برای طبقاتی فراهم کند اما در پایان منجر به
بیعدالتی و نقض غرض خواهد شد.
مجموعه دولت فعلی از زمانی که به قدرت
رسید و اختیار کار اجرایی کشور را در دست گرفت، با افرادی مواجه شد که
تعریفشان از ریشهداری همان وابستگی به خاندان کذا بوده و یا اگر بخواهیم
با تساهل با آن برخورد کنیم، کسانی که از ابتدا با امام(ره) بودند.
بسیاری از کسانی که انقلاب در خون آنها ریشه دارد، اصلا در زمانی که
انقلاب پیروز شد و یا از زمان 15 خرداد که انقلاب امام آغاز شد، تازه به
دنیا آمده بودند. بنابراین این افراد نمیتوانند ادعای در محضر امام بودن
و همراهی امام(ره) را داشته باشند. لذا وقتی این انتقال قدرت در سال 83-84
صورت گرفت، برایشان بسیار تعجبآور و غیرقابل تحمل بود و خود آقای
احمدینژاد هم از آن تعبیر میکند به اینکه کسانی که در این دایره تعریف
نشده بودند، وارد شدند. اینها منافعی را از دست داده بودند و از همان روز
اول شروع به سنگاندازی، دشمنی و مخالفت کردند، اگرچه ادعای غیر از این را
داشتند. سند من برای سنگاندازی این افراد نامهای است که آقای هاشمی
رفسنجانی در آن انتخاب اولیه آقای احمدینژاد به ریاست جمهوری، در گله از
پیروز نشدن خود در انتخابات نوشت که مضمون آن نامه این بود که من چون
امیدی به رسیدگی ندارم، به خدا واگذار میکنم و این زدن ریشه انقلابی بود
که در خون بچههای جنوب شهر وجود دارد. پس از آن تا دو، سه سال هم هر حرف
و تهمتی هم که میخواستند به رییسجمهور میزدند؛ مانند بیتدبیر، کوتوله
سیاسی و حرفهایی از این قبیل و پس از سه سال هم گفتند که ما تا به حال
مدارا کردیم و از این به بعد برخورد خواهیم کرد. من هم در آن زمان گفتم که
اگر این اسمش مداراست که حتما بعد از این کودتای سیاسی خواهید کرد.
یعنی شما میگویید که یک جریان
منحرفی که از ابتدا با هدف و نیت خاصی آمده باشد و بخواهد یک جریان اصیل
را به حاشیه براند و بعد کار خودش را بکند، وجود نداشته است؟
- اصلاً اینطور نیست و این حرف مبنای
منطقی ندارد. در تاریخ صدر اسلام هم وقتی امیرالمؤمنین به حکومت میرسد
-البته من اصلاً قصد مقایسه ندارم، بلکه از باب تبیین و شاهد تاریخی است-
اگر میخواست از ریشهدارها با معنایی که آقایان از ریشهدار بودن دارند،
استفاده کند، باید طلحه و زبیر را به استانداری بصره میگماشت اما ایشان
این کار را نکرد. در قسمتی از سریال امام علی(ع) که با استفاده از مستندات
تاریخی ساخته شده است، میبینیم که حضرت امیرالمؤمنین(ع) کشاورزی را به
استانداری یک استان منصوب میکند. این یک کار اسلامی است و کار اسلامی
ریشهدار، معنیدار و صحیح است. شما به کارهای ارتجاعی که در دوران هشت
سال اصلاحات و قبل از آن انجام شد، نگاه کنید؛ در آن زمان قوم و خویشبازی
مملکت را فرا گرفته بود. پرداختن به مرفهین، چرب کردن سبیل آنها و انواع و
اقسام امتیازات را برای اطرافیان از قبیل زمین و تسهیلات و... درست کردن
که ما در کمیسیون اصل 90 به موارد متعددی از آنها برخوردیم و اعلام کردیم
اما متأسفانه در دوران ریاست رییس قبلی قوه قضاییه به آنها رسیدگی نشد.
اگر اینها ریشهداری و نبود انحراف است، ما ریشه نداریم و دچار انحراف
هستیم!
اما مجموعه شرایطی که علیرغم زحمات
طاقتفرسای شخص رییس دولت و شاکله این دولت کشیده شد، با آنکه ضعفهایی هم
داشت که ما منکر آنها نیستیم، ولی جریانی که دسترسی به رسانه داشت و
تریبون و امکانات داشت، به جای تشکر از زحمات شخص رییسجمهور و لااقل
کارهای مثبت دولت و برخورد منصفانه فقط برخورد حذفی و سلبی کرد.
خب، این جریانی که میگویید چه
جریانی بود، چون به نظر میرسد این جریان یک طیف باشد و یک جریان مشخص
نیست. شما میگویید که جریان آقای احمدینژاد یک جریان عدالتخواه بوده و
ریشهاش هم در عدالتخواهیاش است و اگر هم یک اشکالاتی بر ایشان وارد است،
اینگونه نبوده که از ابتدا دارای یک انحراف مشخصی بوده باشد، بلکه
بهدلیل یکسری دلایل این مشکلات بهوجود آمده است. درباره این دلایل
توضیح دهید.
- نکته اول اینکه اصلاً آن جریانی که
آقای احمدینژاد را به ریاست جمهوری رساند، مردم بودند و به هیچوجه
چهرهها و جریانهای شناخته شده سیاسی در پیروزی او سهم و دخالتی نداشتند.
این برای بنده به عنوان فردی که در عرصه حضور داشتم، اظهر من الشمس است.
حتی آقایان اصولگرا تمایلی به اینکه ایشان رییسجمهور شود، نداشتند و من
این رأی تودههای مردم را یکی از مهمترین ویژگیهای انتخاب شدن آقای
احمدینژاد به ریاستجمهوری میدانم. لذا باید بگویم که اگر مردم را منحرف
میدانند، پس دیگر اینقدر سنگ مردم را به سینه نزنند.
این جریان وقتی که از میان خود یک فرد
تلاشگر، عدالتخواه و مخلص را بر سر کار آورد، با کارشکنیها و بدگوییهای
متعدد ظرف چهار، پنج سال تا امروز مواجه شد. من اولا دلیل این عمل خبطی را
که برای بار دوم صورت گرفت (تعلل در ابقای وزیر اطلاعات) و زبان این افراد
مخالف را به روی جریان مردمی آقای احمدینژاد باز کرد، بگویم. بار اول این
عمل زمانی صورت گرفت که آقای احمدینژاد، آقای مشایی را به معاون اولی
منصوب کرد، خوب، تا اینجا اشکالی نبود اما وقتی رهبر معظم انقلاب به ایشان
فرمودند که به مصلحت تو نیست و باعث ایجاد اختلاف و سرخوردگی میان دوستان
تو میشود، ما انتظار داشتیم نامهای که در جواب رهبر معظم انقلاب نوشته
میشود، چنین مضمونی نداشته باشد. به هرحال این عمل انجام شد و ما آن را
به حساب خطا گذاشتیم و از آن عبور کردیم. اما دوباره در قضیه وزیر
اطلاعات، ما شاهد آن بودیم که این باور در آقای احمدینژاد به وجود آمده
که علیرغم اینکه رهبر معظم انقلاب هم از نظر اطلاعات از ایشان در سطح
بالاتری قرار دارند و هم به گواهی همه نخبگان روحانی در مجلس خبرگان و همه
مردم، پرچمدار دین و عدالت در کشور، مقام معظم رهبری هستند و ایشان بودند
که با فراهم کردن زمینه گفتمان عدالت و عدالتخواهی، سبب شد تا آقای
احمدینژاد از سوی مردم برگزیده شود، اما علیرغم همه اینها، آقای
احمدینژاد پس از قطعی شدن نظر مقام معظم رهبری، برای خودش نظر قایل است.
این اشتباه قابل بخشش و گذشت نیست و متأسفانه آنهایی که واقعا بیریشه
هستند از همین اشتباه سوء استفاده کردند.
سؤال همین است که این اشتباه
محصول چیست؟ آیا محصول یک انحراف مشخص است یا یک خطا و یا خودپرستی است؟
در این جریان که شما آن را جریان مردمی مینامید، عدهای از دلسوزان
انقلاب بودند که مثلاً در پایگاه، فلان کانون فرهنگی یا فلان هیأت کار
میکردند و پست و مقامی نداشتند و کار سیاسی و فرهنگی خود را در راستای
نظام و انقلاب انجام میدادند، این جریان به هر حال در سوم تیر یکپارچه شد
و احمدینژاد و دولت نهم از آن برخاست. آیا کاری که اینها انجام دادند و
سپس در مسیر دولت نهم آن را ادامه دادند، اشتباه بوده یا اینکه نه، آن
جریانی که در این چهار سال در تلاش بوده تا به جریان عدالتخواهی و... ضربه
بزند، اکنون میخواهد به بهانه خبط احمدینژاد، این جریان را نیز حذف کند
و بگوید که بهخاطر شما بزرگانی از صحنه کنار رفتند و این تنها بهخاطر
مدل رفتار و حمایتی که شما میکردید، بود.
- به عقیده من هیچگونه اشکالی به این
خط و جریان وارد نیست و اگر اشکالی وارد است، تنها به تخطی یک فرد از این
خط و جریان است و آن فرد آقای احمدینژاد است. حال چرا او مرتکب این خطا
شده است؟ باید درباره آن بحث کنیم. اما اینطور نیست که بگوییم این جریان
از ابتدا اشتباه کرده که این گفتمان را برای خودش برگزیده و در تطبیق این
گفتمان به مصادیق، به احمدینژاد رسیده و به او رأی داده است.
اما من میخواهم این موضوع را که چرا
آقای احمدینژاد به اینجا رسیده، بگویم. یکی از این دلایل همین مخالفتهای
کشنده و بد و بیراههایی است که بر او طی این چند سال روا شد. رهبر معظم
انقلاب نیز در خطبههای خود در نماز جمعه فرمودند که رییسجمهور قانونی
کشور را رمال و دروغگو و... خطاب کردند و این افراد، خود، دروغگوترین
افراد هستند که رأی مردم را برنتابیدند و به انتخابات احترام نگذاشتند.
خب، وقتی که شما از همه طرف مورد هجمه قرار میگیرید، این طبیعی است
(نمیگویم مطلوب است) که نسبت به همه دچار سوءظن شوید. بخشی از این عزل و
نصبها که توسط ایشان صورت گرفت نیز ناشی از همین سوءظنها بود.
مطلب دیگر این است که در این فضای سخت،
یک قشری در اطراف آقای احمدینژاد شکل گرفت که اینها به جای اینکه
دلسوزانه و از روی خیرخواهی عیبها و نقاط ضعف را متذکر شوند، به تملق
برای به کرسی نشاندن عقاید و نظرات خودشان پرداختند و این موجب نوعی رخوت
شد. این دو چیز باعث خطای رییسجمهور شد.
ما که به عنوان جریان حامی
دولت در رسانه، و شما در مجلس شناخته میشویم، آیا باید اشکالات و عیبهای
آقای احمدینژاد را میگفتیم و آن را برجسته میکردیم و اگر این کار را
نکردیم آیا مرتکب اشتباه شدیم و نگفتنهای ما موجب این خطاها شد؟
- خیر؛ ما در شرایطی بودیم که
اشکالگیری علنی و در تریبون باز نسبت به رییسجمهور به جای اینکه اثر
مثبت داشته باشد، اثر منفی داشت و موجب سوء استفاده همان جریان بیریشه
میشد. بنده به شخصه در جلسهای که خدمت رهبر معظم انقلاب رسیدم، بخشی از
مقصودم از دیدار با ایشان کسب تکلیف در مورد این بود که آیا ایشان ایراد
گرفتن نسبت به رییسجمهور در تریبون و به شکل علنی را جایز میدانند یا
خیر. البته من به این شکل از ایشان سؤال نکردم، بلکه مسائل و اشکالاتی را
مطرح کردم که رهبر معظم انقلاب در پاسخ به من، نقاط مثبت و برجسته دولت را
ذکر فرمودند و من اینطور برداشت کردم که ایشان راضی به طرح مشکالات و
انتقادات از آقای احمدینژاد به صورت علنی نیستند.
بنابراین ما این کار را کمتر و یا اصلا
انجام نمیدادیم، اما در جلسات و جمعهای خصوصی بین ما و خود ایشان، خدا
میداند که چقدر تذکر دادیم و مسائل و مشکلات را مطرح کردیم. اکنون
برخیها میگویند که چرا حالا نسبت به اطرافیان رییسجمهور و آقای مشایی
ایراد میگیرید. خب، این در رسانهها منعکس است که ما دو سال پیش از این و
از گذشته بیش از چندین بار با آقای مشایی به همراه اعضای فراکسیون انقلاب
فرهنگی دیدار و گفتوگو کردیم و مسائل و مشکلات را با ایشان در میان
گذاشتیم و حتی گاهی نیز این گفتوگوها به بحثهای تند و باریک کشیده شد
اما این ضرورت را احساس نکردیم که در تلویزیون و یا رسانهها این بحثها
را منعکس کنیم، چون انسان مؤمن و فهیم کسی است که بداند چه حرفی را کجا و
در چه زمانی مطرح کند.
یک بحث دیگری که مطرح میشود،
این است که میگویند آقای احمدینژاد تقلب گفتمانی کرده، یعنی اینکه اگر
ایشان در دوره دوم ریاست جمهوری خود میگفت که "من، آقای مشایی هستم و
مشایی، عین من است"، آنوقت مسأله طور دیگری بود یا اگر آقای احمدینژاد
از ابتدای دولت دهم مشخص میکرد که اطرافیان او کسانی مانند بقایی، مشایی،
رحیمی و... هستند، طور دیگری تصمیمگیری میشد و اصلاً ممکن بود نفر دیگری
هم از اصولگرایان کاندیدای ریاست جمهوری شود. آیا به نظر شما آقای
احمدینژاد محکوم به این نیست که به نوعی مرتکب تقلب گفتمانی شده است؟
زیرا ایشان در دولت نهم با تصویر دیگری از مردم رأی گرفت و در دولت دهم
عملکرد و جهتگیریهای خود را تغییر داد.
- من چنین باوری ندارم، چون شما باید
ببینید که مثلاً آقای مشایی در آن دوره در میان مردم و اجتماع چه وجهه و
چهرهای داشت. البته من نمیگویم که آقای مشایی در آن زمان اینگونه نبود،
چون ایشان در آن زمان تا این حد به آقای احمدینژاد نزدیک و در کنار ایشان
نبود.
من روی سخنم با خود آقای احمدینژاد است زیرا ایشان میدانست که آقای مشایی چه ویژگیهایی دارد و شناخت کاملی از وی داشت.
- بله، اما من نمیتوانم بگویم که در
این صورت آقای احمدینژاد در انتخابات پیروز نمیشد اما عدهای از خواص که
از آقای مشایی و تفکرات او در زمان ریاستش در سازمان میراث فرهنگی شناخت
داشتند، ممکن بود تجدید نظر کنند. اما نمیتوانم با قطعیت بگویم که ممکن
بود احمدینژاد رأی نیاورد، چون مجموعه فعالیتها و خدماتی که از سوی دولت
برای مردم شده بود، آنقدر پربار بود که من فکر میکنم مردم باز هم به وی
رأی میدادند؛ درصدی از افرادی که به آقای احمدینژاد رأی دادند، مردم
عادی بودند؛ البته منظور من این نیست که آنها لاابالی و یا گروه خاصی
بودند، این عده از میان همین مردم مسلمان هستند. اینها کسانی بودند که به
واسطه فراموش شدن عدالت و عدالت اجتماعی، از رأی دادن مأیوس شدند. وقتی
احمدینژاد در بحثهای انتخاباتی و مناظرهها دست روی نقطه اصلی که در ذهن
مردم مظهر بیعدالتی بود، گذاشت –فارغ از درست یا غلط بودن آن-، عموم مردم
آن نقطه را مظهر بیعدالتی و ظلم در کشور ارزیابی میکردند. وقتی
احمدینژاد روی این نقطه دست گذاشت، آن جماعت مسلمان -که شاید به تعبیر
شما حزباللهی هم نباشند اما شاید اگر شرایطش پیش بیاید، تا پای جان
بایستند و چهبسا که از میان همین جماعت بودند که در زمان جنگ تحمیلی به
جبههها و میدانهای جنگ رفتند-، به پای صندوقهای رأی آمدند.
بخشی از این افراد ممکن است آن برداشتی
را که من و شما از ملیت و و دشمنیای که امام(ره) با ملیت منحرف میکرد و
ما داریم را ندارند، باور آنها این است که ما ایرانی و مسلمان هستیم و
نمیتوانند مسائل را تفکیک کنند. دستهای پشت پرده همواره در طول زمان و
تاریخ ایران، هرجایی که خواستند ملت را دچار تفرقه کنند و آنها را از وحدت
فراگیر بازدارند، بحثهای انحرافی را مطرح کردهاند که یکی از آنها بحث
ملیگرایی است. همانطور که امام(ره) میفرمایند: «ملیگرایی اساس بدبختی
مسلمین است و ما هرچه از این ملیگرایی دیدهایم، جز بدبدختی چیزی نبوده».
امام(ره) در عین حال خودش ملیگراترین انسان بود. ایشان در جایی فرمودند:
«من وقتی تصویر شاه را دیدم که در کنار رییسجمهور آمریکا عینکش را
برداشته بود و از زیر چشم به او نگاه میکرد، خدا میداند تلخی این صحنه
هنوز در ذائقه من هست». این بدان معناست که امام حتی به این راضی نبود که
شاه ملت ایران تحقیر شود. اما برای عموم مردم و آنهایی که آمدند و به آقای
احمدینژاد رأی دادند، این مسائل به این ریزی شکافته شده نیست و قبح آن را
نمیدانند.
اما بحث ما در مورد جریان مرجعی است که
احمدینژاد را ترویج کرد؛ همه جریانها و احزاب سیاسی یکسری الزامات را
برای خودشان تعریف کرده و خود را در آن چارچوب معرفی میکنند و سعی
میکنند گروههای مختلف جامعه را هدف گرفته و جذب خود کنند. چیزی که
میگویند این است که آقای احمدینژاد در سال 84 از درون یک فرآیند سیستمی
بیرون نیامد، ایشان شخصی ورود کرد و در همان چهار سال اول کارهای مثبتی
انجام داد و هرگز نمیتوانیم بگوییم که در آن چهار سال نشانهای از انحراف
در وی دیده میشد، اما چهار سال دوم ریاست آقای احمدینژاد به دو شاخه
میشود: عدهای میگویند که ایشان از همان ابتدا آمد که کارهایی را انجام
بدهد و زمینه را برای آن کارها فراهم کرد که البته با توضیحاتی که شما
دادید و آنچه که رهبر معظم انقلاب سراغ داریم و ایشان فرمودند: "دولت نهم
قطار انقلاب را به ریلش بازگرداند"، میشود این دیدگاه را رد کرد. با توجه
به این مسائل میخواهیم در این مورد صحبت کنیم که اگر شخصی به مثل
احمدینژاد از درون یک جریان و فرآیند جمعی بیرون نیاید، آیا ناگزیر است
که در مسیر دیگری وارد شود و وقتی جلو میرود میبیند که نه کسی را دارد
که از او بهطور سیستمی دفاع و همراهی کند و نه کسی را دارد که در سطح
حاکمیت غیر از مقام معظم رهبری از او حمایت کند. این یعنی بحث آسیبشناسی؛
اگر ما در فرآیند دیگری مثلاً در 10 سال دیگر خواستیم برای جریان حزبالله
تصمیم بگیریم و آنوقت، یک نفر اصلح و یک نفر صالح مقبول وجود داشت که در
بدنه حزبالله و مردم مقبولیت داشت، باید به سمت کدامیک رفت و آسیب کدام
ممکن است بیشتر باشد؟ آقای توکلی میگوید که رأی ما به آقای احمدینژاد یک
رأی اضطراری بود چون اگر به او رأی نمیدادیم، موسوی رأی میآورد اما ما
برای احمدینژاد تبلیغی هم نکردیم چون به آن اعتقاد نداشتیم. ولی اگر رو
به آینده و به لحاظ آسیبشناسی بخواهیم بگوییم، اگر ما یک اصلح داشتیم،
مثل احمدینژاد که در چهار سال اول دوره ریاست جمهوری خود نیز بدون انحراف
و بسیار خوب عمل کرد؛ اما میخواهم بگویم که کسی که از درون یک جریان
سیستمی بیرون نیامده، به خاطر اینکه کسی نیست که از او حمایت کند و در
واقع کسی را هم ندارد، آیا طبیعی است که انحرافهایی در او ایجاد شود؟ چون
سیستمی نیز وجود ندارد که وی پاسخگوی آن باشد و کسی نیست که او را
بازخواست کند.
- به نظر من این میتواند اتفاق بیفتد.
پس اگر اینطور است، ما اشتباه کردیم به آقای احمدینژاد رأی دادیم و باید به آقای قالیباف رأی میدادیم!
- خیر، منظور من این نبود. ما نباید
این را معیار کنیم که حتما به کسی رأی دهیم که یکسری از خواص و گروهی خاص
از او حمایت کنند. من این را چیز مثبتی نمیدانم اما میخواهم این را
بگویم که این تنها گذاشته شدن وی و این مخالفتها و فحشها و کارشکنیهایی
که کردند، میتواند تعادل منطقی این فرد را بر هم بزند. ما نباید از ترس
تکرار این قضیه در آینده بگوییم که حتما فرد منتخب باید از دل یکی از
جریانهای سیاسی بیرون بیاید، من این را قبول ندارم.
اما جریانهای مخالف به ما
میگویند که شما یک بار اشتباه کردید و نتیجهاش این شد، حالا دیگر ساکت
بمانید و کنار بروید تا ما کار درست را انجام دهیم.
خیر، اگر اشتباه و یا کوتاهی از جانب
ما صورت گرفته، در خاموش کردن عربدههای این آقایان بیریشه بوده که در
حقیقت به دنبال تحمیل خط و خطوط جریان سیاسی خود به خواست مردم هستند. من
اتفاقاً در عرایضم این را گفتم که یکی از ویژگیهای مثبت آقای احمدینژاد
را در این میدانم که این سهمبازی احزاب را به هم زد و با رأی مردم روی
کار آمد. ما امروز هیچ حزب و تشکیلات سیاسی نداریم که به دنبال قدرت نباشد
و متقابلاً به دنبال تجمع و تشکل برای نیت خیر و امر به معروف و نهی از
منکر باشد و به معنای واقعی ما حزب اسلامی نداریم. لذا اینکه ما رضایت
دهیم که یک فرد اصلحی بود که یک حزب آن را حمایت میکرد، من قبول ندارم.
در مورد این وضعیتی که برای آقای احمدینژاد پیش آمده نیز نمیخواهم بگویم
که اگر ایشان از دل یک حزب بیرون میآمد اینگونه نمیشد، اما این کاری که
قدرتها و احزاب با او که منتخب مردم بود، کردند، موجب شد که عدهای در
اطراف بتوانند از این موقعیت سوءاستفاده کنند و موجب تصمیمهای غلط شوند.
در مورد وزن اشتباهی که آقای
احمدینژاد مرتکب شده و چشمانداز آن کمی صحبت کنید و همچنین اینکه
اینگونه اشتباه وی را چه کسی میتواند در شرایط کنونی نقد کند؟
- ببینید، من گاهی این اتفاقی که افتاد
را به این تعبیر میکنم که یک فردی که مردم یک کالای گرانقیمت را به دست
او سپردهاند که به مدت چهار سال آن را نگاه دارد و با خود حمل کند، که
اگر دقت نکنیم و این کالا به زمین بخورد، به شدت به آن ضربه میخورد. این
فرد دچار یک بیماری شده است به نظر من ایستادن در برابر میل و نظر رهبر
معظم انقلاب هیچ توجیهی ندارد. شما اگر سراسر ایران را به سرپنجه تدبیر
خودت آباد کنی اما موجب تضعیف چنین رکنی شوی، نظامی را که پرچمدار عدالت
در دنیاست را مضمحل کردهای. برای اینکه این مسأله روشن شود، لازم است به
شما بگویم که یکی از مشکلات اساسی در نهضتهای منطقه نبودن یک علمدار است
و امروز با نگاهی به کشورهای یمن، بحرین، مصر، تونس و... بهتر میشود این
قضیه را توضیح داد. به دلیل نبودن چنین عنصری در این کشورها، نگرانی در
مورد آنها به شدت احساس میشود. لذا من معتقدم هدف تمام این مقابلهها در
این شش، هفت سال به اشکال مختلف تنها رهبری بوده است. حتی در فرمایشات خود
مقام معظم رهبری هم بود که میفرمودند اینها با خود رهبری مخالفند و چون
حیا میکنند، به رییسجمهور توهین میکنند. این چیزی است که اینها به
دنبال آن هستند.
اولاً کسانی میتوانند نسبت به او
منتقد باشند که خودشان دچار این بیماری نباشند. من معتقدم که برخی از
اینها خود آن ویروس هستند. کسانی که مروج سکولاریسم و جدایی دین از سیاست
بودند، امتحانشان را پس دادهاند. کسانی که از ابتدا به دنبال حذف ولایت
مطلقه فقیه بودند، نمیتوانند به ما بگویند که دیدید احمدینژاد با ولایت
نبود.
نظرات رهبر معظم انقلاب اظهر من الشمس
است و مصادیق متعدد آن را در مجلس میتوانم برای شما برشمرم؛ قضیه رأی به
وقف دانشگاه آزاد، قضیه تعرفه واردات خودرو و... تمام اینها را مدیریت
مجلس با علم به اینکه نظر رهبری با آن موافق نیست، عمل کردند. اینها حق
ندارند به هواداران این جریان و مردمی که به معنای واقعی تابع رهبری هستند
و آقای احمدینژاد را به قدرت رساندند، بگویند که احمدینژاد شما ضد ولایت
از آب درآمد.
اصلاً اگر نقدی هم باشد باید
از داخل خود این جریان و کسانی که در این جریان مردمی هستند، باشد. اما
مخالفان میگویند که شما حق ندارید حرف بزنید.
- این افراد آرزویشان این است که امثال
بنده بیایند و در این مورد موضع شدید بگیرند و البته ما این آرزو را بر دل
آنها خواهیم گذاشت. من از ابتدا گفتم که ما حامی یک پرچم و جریانی بودیم
که تا آخر هم خواهید بود و از ادامه این راه خسته نمیشویم، حتی اگر دچار
چنین معضلاتی شویم. ما خودمان این پرچم را حمل خواهیم کرد و یک راهش این
است که این وضعیت را اصلاح کنیم.
اما اینکه آقای احمدینژاد میگوید که
من خودم ولایی هستم و عملم دلسوزی برای رهبری است، پذیرفتنی نیست. اولاً
حرف با عمل خیلی تفاوت دارد. بله؛ آقای احمدینژاد پس از این ماجرا آمد و
در یک صحبت تلویزیونی درباره ولایت فقیه بحث کرد اما این یک ایرادی بزرگی
است که به ما وارد بود و بنده خودم به عنوان یک دلسوز بزرگ این جریان، این
را یک ایراد بزرگ میدانم، همان ایرادی که به حرفهای آقای هاشمی رفسنجانی
در خطبههای نماز جمعه وارد بود و آن این بود که ایشان یک حرف درستی را
چندین بار تکرار کرد که رهبری و ولایت بدون مردم دست بسته است و مردم بدون
رهبری منحرف و گمراه. سؤال من این است که یک وقت این کلمة الحق یراد بها
الباطل نباشد. مگر در حال حاضر وضعیت ما این است که ایشان این حرف را
میزند و مگر اکنون مردم ما رهبری را تنها گذاشتهاند؟ این حرفی بود که
آقای هاشمی نیز در فرصتی که در خطبههای نماز جمعه به وی داده شد، زد.
ایشان گفت که پیامبر اکرم(ص) در اواخر عمر گرانقدرش به حضرت علی(ع) فرمود:
«ای علی(ع)، اگر مردم تو را نخواستند، آنها را رها کن و برو». مگر حالا
مردم علی را نخواستهاند؟ اشاره به این مطلب یا از غفلت آقای احمدینژاد
بود و یا القای اطرافیان منحرف. حال گیریم که این حرف اشکال ندارد و از آن
بگذریم اما در عمل ما ملتزم به عاشقی به ولایت هستیم. اکنون مشخص شده که
بین همین مجموعه اصولگرایان تبعیت از ولایت دو تعریف دارد؛ یک تعریف آن را
یکی از چهرههای اصلی آقایان به اصطلاح اصولگرای معتدل یعنی آقای علی
مطهری این روزها آن را به وضوح بیان میکند. ایشان در سخنرانیهایش در
مجلس به دفعات این را گفته که ما نباید به اینکه در هر موضوعی رهبری چه
میگوید کار داشته باشیم، ما باید کار خودمان را انجام دهیم و اگر رهبری
در یک جایی دستور یا حکمی دادند، ما به آن عمل کنیم. عرض ما این است که در
تعریف ما رابطه اصولگرا با رهبری در رعایت حکم قانونی تعریف نمیشود، بلکه
این یک رابطه عاشق و معشوقی است. ثانیاً اگر بخواهیم حرف آقای مطهری را مد
نظر قرار دهیم، بسیار خوب، هرجا رهبری با صدای بلند گفت "نکن"، ما هم با
صدای بلند تبعیت کنیم. اما بهتر است ایشان پنبه را از گوشهایش درآورد،
شاید رهبری در جایی برای حفظ آبروی من و تو با یک اشاره بگوید "نکن". ما
باید این را بفهمیم، نه اینکه مجبور شوی پس از چند ماه که تلاش کردی و
نتوانستی علیه رییسجمهور امضا جمع کنی، آنوقت رهبری بیاید و در پشت
تریبون نماز جمعه بگوید یک فردی یک حرف غلطی زد اما بس است دیگر.
ما این دو نوع اصولگرایی را میفهمیم.
البته آقای علی مطهری به صراحت گفت که اتفاقاً من از این ویژگی آقای
احمدینژاد خوشم میآید که کاری به کار رهبری ندارد و کار خودش را میکند
تا رهبری جلویش را بگیرد. این پذیرفته نیست و اصلاً گلایه ما هم همین است.
همچنین آقای احمدینژاد اصلاً در این موضع نیست و نه شرایطش را دارد و نه
حقش را که بگوید من برای رهبری دلسوزی میکنم. البته همه ما باید دلسوز و
خیرخواه رهبری باشیم اما باید ببینیم که امیرالمؤمنین در خطبه نهجالبلاغه
حق متقابل مردم و رهبری را چه میدانند که اتفاقاً من این روزها میبینم
که همه این را وارونه میخوانند. حضرت در نهجالبلاغه میفرمایند ای مردم،
مرا بر شما و شما را بر من حقی واجب شده است؛ حق شما بر من آنکه از
خیرخواهی شما دریغ نورزم و بیتالمال را میان شما عادلانه تقسیم کنم و شما
را آموزش دهم تا بیسواد و نادان نباشید و شما را تربیت کنم تا راه و رسم
زندگی را بدانید. اما حق من بر شما این است که به بیعت با من وفادار باشید
و در آشکار و نهان برایم خیرخواهی کنید، هرگاه شما را فرا خواندم اجابت
نمایید و فرمانم را اطاعت کنید.
پس میبینیم که این به آن معنا نیست که
رو در روی رهبری بایستیم و بگوییم که من خیر تو را میخواهم و این کار را
نکن. دلیل منطقی هم دارد؛ ولی فقیه به لحاظ اطلاعاتی و ویژگیهای علمی،
عالمترین و عادلترین است که این 90 نفر خبره تشخیص دادهاند. حتماً علی
مطهری و محمود احمدینژاد نمیتوانند برای ایشان خیرخواهی کنند و بگویند
ما این را درستتر میدانیم. علاوه بر عالم و عادل بودنش، به واسطه
جایگاهی که ایشان دارد، مطلعتر از همه ما به جوانب و امور در خارج و داخل
است. لذا تصمیم او منطقیترین تصمیم و درستترین تصمیم است. البته شما
میتوانید در یک جلسه خصوصی با ایشان گفتوگو کنید. اصلاً همه این شوراهای
مشورتی را خود ایشان تشکیل داده که بتوانیم با ایشان بحث و گفتوگو کنیم
اما وقتی تصمیم نهایی را خود ایشان گرفت، دیگر باید اطاعت کرد و متأسفانه
اینگونه نشد. ما این را نمیپذیریم که آقای احمدینژاد بگوید من 20 سال
دیگر را میبینم و برای جمهوری اسلامی خیرخواهی میکنم. مقام معظم رهبری
از همه ما خیرخواهتر است.